جنسیتش که معلوم باشه، اسمش که مطمئن یا غیرمطئن یه کم معلوم باشه، دماغ و دهان و شکم و دست و پاش رو که دیده باشی توی عکس، لباس که براش بخری کمکم و بذاری گوشهی اتاق، تو دلت که شنا کنه و هر تکونش انرژی و امید و گرما و خون و عشق و خوبی روانهی رگهات کنه؛ اونوقت دیگه صبر کم میشه و دلتنگی زیاد، جاش خالی میشه! دلت میخواد بغلش کنی، صورت کوچیکش رو ببینی. تضاد عجیبیه که میدونی هیچوقت از این بغلتر نمیتونه باشه حالا که توی دلته، ولی بیشتر میخوای، بغلتر میخوای.
من كه براي سونوگرافي و براي اينكه ببينمش لحظه شماري ميكردم ولي بعدش ميگفتم لذت ببر هيچ وقت از اين به هم نزديكتر نيستيد
پاسخحذف