۳/۲۴/۱۳۹۴

مشغول شیرخوردن بود و من هم مشغول گشتن توی کتابها و نت‌هام که چندتا قطعه پیدا کنم برای گروه، که چشمم خورد به تصنیف شوشتری که عاشقشم و هربار که ساز می‌گیرم دستم حداقل یه جمله ازش رو میزنم ولی نمی‌دونستم نتش رو هم دارم. شروع می‌کنم به خوندن بلند بلند نتش و جایی که میرسم به شعر با صدای زیر می‌خونم « نشد این عاشق سرگشته صبور»، دست می‌کشه از خوردن و یه کم نگام می‌کنه، حالا که توجهش جلب شده منم رو بهش می‌خونم این‌بار« نشد این عاشق سرگشته صبور»، سرش رو کاملا می‌کشه عقب و بی‌خیال خوردن می‌شه و با تعجب نگام می‌کنه، ادامه میدم «نشد این مرغک پربسته رها» بغض می‌کنه! بی‌خیال خوندن شعر میشم و نت رو ادامه میدم، دوباره خوردن رو ترجیح می‌ده، منم ادامه میدم و می‌رسم به شعر ایندفعه با صدای بم « ره این چاره ندانم به خدااااا، به خدا» دوباره مکث می‌کنه و از خوردن دست می‌کشه تا یه لبخند پهن تحویل بده و دوباره بخوره. انگار باید روی صدای زیرم بیشتر کار کنم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Web Stats