۹/۰۳/۱۳۹۳

وارونه

توی ماشین که تنها شدیم، شروع کرد به درد دل کردن، از شوهرسابقش گفت و زندگی مشترکش و…درباره‌ی دخترش با خنده می‌گفت: « دخترم فقط بیست و پنج سالشه، ولی چهارده‌ ساله که با یه پسر دانمارکی دوسته! و امسال دیگه باهم خونه‌ی مشترک گرفتن. اوایل، بعد از چهار پنج سال که باهم دوست بودن بهش گیر دادم یه مدت که تو جوونی، برو یه کم بچرخ برای خودت، بسه با یه نفر بودن، برو با پسرهای دیگه هم آشنا شو، ببین چه مدلهای دیگه‌ای وجود دارن، برو سفر با آدمهای جدید آشنا شو و…اون هم آروم و محترمانه جواب میداد که من این آدم رو دوست دارم برای چی بخوام با مدل مردهای دیگه آشنا بشم اصلا؟!  بعد از یه مدت که بهش خیلی گیر دادم دیگه کلافه شد و بهم گفت مامان تو ایران بزرگ شدی و همش محدودت کردن و فکر می‌کنی هرکی آزاد باشه باید حتما همه چی رو امتحان کنه!!» 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Web Stats