۸/۲۴/۱۳۹۳

شنیدنی‌ها

از همه می‌شنوی که زندگیت قراره با اومدن بچه به کلی تغییر کنه، می‌شنوی اونقدر این تغییر بزرگه که نمی‌تونی پیش‌بینی کنی و فعلا سر دربیاری ازشون. این روزها، این ماهها حدس و گمان می‌زنم با خودم راجع به اون تغییر بزرگی که همه می‌گن ازش، و به چیزهایی هم فکر می‌کنم که دوست ندارم در خودم تغییر کنه مثلا، نمی‌دونم بعضی‌هاش شامل اون تغییر بزرگ قراره بشه یا نه، بعضی‌هاش رو هم مطمئنا شامل نمیشه خوشبختانه، چون تعریف خودمه اصلا و قابل تغییر نیست، ولی می‌تونم حدس بزنم باعث سختی بشه. بعضی وقتها هم فکر می‌کنم چیزهایی که به این شدت می‌شنوم مربوط می‌شه به اون فرهنگی که با تمام وجود ذوب و وقف بچه می‌شن، که  البته خودم هم از همون فرهنگم ولی خودم فکر می‌کنم این توی مهاجرت کمرنگ‌تر شده قطعا تا حدی، و مقداریش رو هم مطمئنا این جامعه و حتی خود بچه‌ای که اینجا بزرگ بشه می‌گیره ازم. باز هم اما می‌شنوی که ذوب نشدن هم از اون ادعاهاست که آدم بعدش می‌فهمه ادعاست، خلاصه انگار آدم هیچ حرفی نباید بزنه فعلا!

۱ نظر:

Web Stats