۹/۱۴/۱۳۹۳

منظور داره

هنوز تکونهاش برام عادی نشده، با هر تکونی حواس پنج‌گانه‌م میشه ده‌گانه و می‌خوام بدونم چی می‌گه و چرا. هنوز فکر نمی‌کنم تکون خوردن فقط تکون خوردنه، منظور خاصی نداره لزوما. همش فکر می‌کنم منظور خاصی داره . مثلا شاید لگد می‌زنه که «درست بشین جام تنگ شده!» یا وول می‌خوره که «پاهاتو انقدر جمع نکن موقع خوابیدن فشارم میدی!» یا وقتی آرومه شاید غذا می‌خواد و جون نداره لگد بزنه، یا وقتی شبها به پشت می‌خوابم یه کم واسه استراحت پاهام، تمام دلم می‌شه نبض انگار که بگه «خفه شدم اکسیژن نیست اونوری بخواب!»، یا وقتی کرم می‌مالم به پوست شکمم و لم می‌دم و میوه می‌خورم خوشحال میشه و لگد میزنه لابد برای تایید اوضاع. صبح و شبش هم که برعکسه، بیشتر صبح ها و بعد از ظهرها خوابه و آروم ولی شبها به محض اینکه میرم توی تخت و کتاب می‌گیرم دستم دیگه هیچی جلودارش نیست، حالا من باید با حواس ده‌گانه‌ی جمع سعی هم کنم بخوابم. دیشب نصف شب بلند شدم ده دقیقه ای راه رفتم فقط که فکر کنه صبح شده انقدر وول نخوره تا منم بخوابم!

۲ نظر:

  1. الهی من فداش بشم . زردالوی عزیزم مامانتو اذیت نکن
    عاااااااااااااااااااااااااشق دوتانونم من

    پاسخحذف
  2. اي جون دلم دوسش دارم خب، من يه جا خوندم كه توي طول روز حركت ما باعث ميشه مثل گهواره باشيم براشون و اينه كه با آرامش ميخوابن اما شب فكر ميكنندكه الان ديگه وقت وول وولك بازيه

    پاسخحذف

Web Stats