۲/۳۰/۱۳۹۴

فعلا نه

سوالی که همه ازم میکنن: براش تار زدی؟
نه هنوز، برای خودم هم نزدم ساز، انقدر خسته‌ام که وقتی خوابش میبره بزرگترین خوشیم اینه که دراز بکشم روی مبل یه نصف فیلم ببینم تا بیدار میشه و تکرار همه چیز از اول. ساز زدن برای خودم یا برای اون فعلا خیلی لاگژری به حساب میاد؛ مثل بقیه ی تصویرهای دلربای مادرانه ست از دور و کاریه که قاعدتا باید بکنم و قشنگه، از نزدیک اما از سینه ی من جدا نمیشه که جاش تار بذارم و اونم گوش بده و یادش بیاد توی دل من بوده یه همچین چیزهایی می‌شنیده و خوشحال بشه. فقط امروز چندتا مضراب براش زدم که شروع کرد به گریه کردن و احتمالا بدش اومد که خب اینکه الان باید منو بغل کنه و شیر بده چرا این کاسه‌ی گنده که صدای گریه‌ش بلندتر از منه رو بغل کرده. خلاصه که نه هنوز، براش ساز نزدم، و فکر هم می‌کنم باید یه کم بزرگتر بشه تا به جز شیر و بغل چیز دیگه ای هم براش جالب باشه تا براش بزنم و بفهمه. درسته که الان هم ممکنه با موسیقی آروم بشه ولی زمانیه که بغل مامانشه، نه اینکه مامانش موسیقی رو بغل کرده باشه و اون رو زمین باشه!

۱ نظر:

  1. ما الان به جایی رسیدیم که من دیگه نمی ترسم نیکان با یه حرکت ناگهانی پوست تار رو پاره کنه! و گاهی می شینه و گوش می کنه و سریع بعدش می گه you are done! منم می خندم میگم نه خیر ولی بازم میشینه پیشم.

    پاسخحذف

Web Stats