۵/۳۰/۱۳۹۴

ما دو نفر

کاملا احساس می‌کنم دو نفر شدم، یکیش وقتی تابان بیداره و ذوق می‌کنم و بچه میشم و اداشو درمیارم و آواز می‌خونم و جلوی چشمهای متعجبش می‌رقصم و دیوونه‌بازی در میارم طوریکه بهم نگاه عاقل اندر سفیه می‌کنه و کیف می‌کنم باهاش، مخصوصا الان که دیگه میشه باهاش ارتباط برقرار کرد و از دوره‌ی گاوِ شیرده بودن عبور کردم دیگه! و یکیش وقتی خوابه و دیگه جونم تموم شده نسبتا و یک ته مونده‌ی عجیبی از خود قدیمم رو حس می‌کنم یهو که آمیخته با تنهایی بیش از پیشه، با دلتنگی‌های عجیب برای چیزها و کسایی که ندارم و حتی هیچوقت نداشتم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Web Stats