تصویر داشتم برای یه شعر تازه که مثل نبض داشت میزد توی دلم و میاومد بالاتر و میرفت عمیقتر، زودتر لوش دادم و به کسی گفتم تصویرم رو؛ که نتونم شعرش کنم؛ و از دستم رفت. با خودم به عناد برخاستم و نمیدونم کی دست میکشم از زدن خودم، وسط این زدن که دردم اومده دارم فکر میکنم «کی بس کنم؟» و فکر میکنم وقتی حرفی برای زدن داشتم بس میکنم، هنوز ندارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر