با دوستم راجع به کسی حرف میزدیم که تقریبا همسن خودمونه یا چندسال بزرگتر و ازدواج هم کرده و یه بچه هم داره. چندوقتیه که تصمیم گرفته حجابش رو برداره و داره سعیاش رو هم میکنه. مشکل اینه که پدرش خیلی مخالفه و این باعث تنشهای زیادی شده بینشون. با دوستم بحث میکردیم که چه کاری درسته، اینکه مهمونیهای خونوادگی و چندتا عروسی و نامزدی رو به خاطر اذیت شدن زیاد پدرش بیخیال بشه و مثل قبل حجاب داشته باشه جاهایی که پدرش هست؛ یا اینکه شترسواری دولا دولا نمیشه و محکم باید پای انتخابش و دفاع از آزادیش وایسه هرچقدر هم که پدرش تنش درست کنه اینور اونور و دعوا راه بندازه جلوی همه؟! نمیدونم، شاید برای من هیچوقت پیش نیومده اختلاف شدید اینطوری داشته باشم با مامان بابام تا ببینم چی رو انتخاب میکنم، ولی از دور بخوام نظر بدم فکر میکنم دومیه درستتره.
منم این اختلافو داشتم از بچگی و از سن خیلی کم. یه جاهایی کوتاه اومدم وبیخیال شدم ولی بیشتر وقتا جنگیدم . اونا بالاخره پذیرفتن و کنار اومدن ولی من همچنان پشیمونم به خاطر اون وقتای کمی که کوتاه اومدم و هنوز حسرتشو میخورم.
پاسخحذفمرسی مونا، اتفاقا خیلی خوبه کسانی مثل تو که تجربه شو دارن نظر بدن و نه من که توی موقعیت واقعیش نبودم. فقط یه چیزی که هست اینه که به نظر من جنگیدن توی سن پایین خیلی سخت تره و البته تعیین کننده تر، ولی میشه گفت توی سن الان ما وقتی کسی که زندگی مستقلی هم داره چنین تصمیمی میگیره موانع زیادی هم نداره خیلی، واسه همین هم هست که طرفدارهای روش اول میگن پیرمرد مگه چقدر زنده ست چرا باید عذابش داد، حالا توی پیری احترامش رو باید نگه داشت جلوی بقیه و...ازین قبیل استدلالها، انگار که فقط سمبولیک و نگه داشتن احترامه و فقط در حضور مثلا پدرش.
حذفدقیقا همینه ستاره. خیلی از ماها ، منظورم ایرانیاست،گرفتار همین عواطف و احساسات و نگرانیها نسبت به بابا مامانامون هستیم دیگه. در صورتیکه به نظر من و برای من حجاب خیلی سنگینه و خیلی زور داره که به خاطر احترام به پدرو مادر ادم حجاب داشته باشه( من اینو اصلا احترام یا بی احترامی نمی دونم)... پس ما که دوست نداریم چی؟؟؟ ما ادم نیستیم؟؟؟ من فکر میکنم پدر مادرا و پیرترهامونم بالاخره باید احترام گذاشتن به علایق و عقاید بچه ها و نوه هاشونو یاد بگیرن، حالا تو هر سنی.
پاسخحذفمن هم داشتم اين روزها رو، ١٥ سالم بود، اولهاش جلوي بابا سرمون ميكرديم، يك بار نشستم باهاش حرف زدم ميدوني كه منطقي بود. گفتم اين خيلي بد هست كه من يك جايي هستم و حجاب ندارم و وقتي شما مياين من حجاب ميذارم، طول كشيد ولي قبول كرد و خواهش كرد كه حدمون رو حفظ كنيم و لباس مناسب تنمون كنيم. فكر كنم فقط شب عروسيم لباسم اوني نبود كه دوست داشت. سعي كرديم احترامش رو با لباس پوشيده حقظ كنيم، پشيمون هم نيستم.
پاسخحذفآره، به نظر روند سخت اما منطقیای رو طی کردی با پدرت نسیبه، طبیعتا مقاومت کردن جلوتون و اما حد داشته این مقاومت و از یه جایی دیگه آزاد گذاشتن حتی با اینکه سنتون کم بوده. اما آخه توی سی و چندسالگی و با شوهر و بچه و استقلال و…هنوز پدر اینطوری بخواد سلطهگری کنه برای من سخت میبود آزادی رو دادن و احترام این آدم رو نگه داشتن، اما باز هم شاید من نمیدونم.
حذف