تابان خیره میشه به آدمهایی که نمیشناسه، انقدر با اصرار نگاهشون میکنه که معذب میشن. حاضرم قسم بخورم یه بار یه پیرمرده زودتر از ایستگاه خودش از اتوبوس پیاده شد تا از نگاه تابان خلاص بشه! اولش یه کم باهاش حرف زد و خندید و بازی کرد ولی تابان پاسخی به بازی و خنده و مهربانی نداد و فقط خیره نگاهش کرد، پیرمرد هم بی خیال شد اما هربار هی سرشو برمیگردوند، تابان هنوز داشت زل زل نگاش میکرد. اینبار توی مغازه از کنار یه دختری رد شدیم و تابان دستشو از کالسکه بیرون اورد و شال دختر که صورتی و خوشرنگ بود و منگوله ازش آویزون بود گرفت. منم سرعتمو کم کردم و دختر با مهربونی با تابان حرف زد و تابان همونطوری خیره خیره نگاش کرد. دختر رو به من گفت: «بخاطر رنگ سیاه پوستمه که تعجب کرده.» سوئدیم روون نبود که چیز بیشتری بگم؛ فقط گفتم «نه اصلا، به همه همینطوری نگاه میکنه.» و با خودم فک کردم که آره شاید به همه با تعجب نگاه میکنه چون متفاوتن با مامان باباش، یکی دماغش کوچیکتره، یکی موهاش بلندتره، یکی لبهاش قرمزتره، یکی لباسش عجیبتره، یکی هم رنگ پوستش روشنتر یا تیرهتره. شاید تابان جدیده براش و با کنجکاوی نگاه میکنه، ولی کسی فکر نمیکنه یا نمیگه بچهی شما خیره شده به من چون من لبم کلفتتره یا قدم بلندتره یا ….ولی چه بد که هنوز رنگ پوست، آدمها رو خودآگاه میکنه، حتی وقتی یه بچه نگاهشون میکنه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر