۵/۱۱/۱۳۹۵

درد خالص

آدمها وقتی درد می‌کشن یک چیز خالص و نابی از شخصیتشون پررنگ می‌شه، منظورم برای من به عنوان کسی که نگاه می‌کنه‌ست، خودشون رو نمی‌دونم چی براشون کمرنگ و پررنگ می‌شه. خاله‌ی کاوه این روزها و هفته ها و ماه‌ها درد زیادی رو داره تحمل می‌کنه. من ندیدمش توی درد و تنها تصویری که ازش میاد توی ذهنم خنده و زندگیه، و حالا هم تصویرم از دردش یه تصویر متضاد عجیبی لابه‌لای خنده و زندگیه. امروز انگار آدمهای زیادی رو با درد دیدم، و هر کدومشون برام تصویر اون «چیز» عمیق درونشون بود به جای تصویر خودشون و درد. شاید حرفم اصلا خیلی بدیهیه، برای تحمل دردهای وحشتناک و زیاد، آدمها به عمیق‌ترین جای تن و جانشون چنگ می‌زنن تا جایی پیدا کنن برای گیر کردن و جون سالم به در بردن، و در عمیق‌ترین جای جانشون حتما اون خصوصیتی که نهادینه شده، اون خَسّ  و خالص جانشونه که گیر می‌کنه به چنگ و ناخن و بالا میاد. تلخ، صبور، بی‌تاب، بددهن، امیدوار، وحشی، حیوون، زنده‌گی، مهربان، تنهایی و ….

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Web Stats