اولین باری که نوشتههامو دادم به یه دوستی خوند و ازش پرسیدم نظرت چیه (و نظرش برام خیلی مهم بود)، ازم ایراد نگارشی گرفت و گفت «راستش من به نیمفاصلهها خیلی حساسم.»! یه بار هم یکی از دوستهام رو به دلیلی ندیده بودم چندسال، بعد از اون هم قرار نبود دوباره ببینمش، در آخرین لحظهی خداحافظی گفت: «یه چیزی بگم؟» و من هم که بغض در گلومو گرفته بود گفتم: «بگو» بعد اون گفت:« حیفه انقد آرایش میکنی.»! منم که در حالت عادی خیلی آرایش نمیکنم و اون روز بعد از اون جا قرار بود یه تولد خیلی رسمی برم، بغضم رفت در اعماق و بعد هم حس کردم وسط یه جزیرهام و صدای جیرجیرک میاد. به یه دلیلی حسم توی این دوتا موقعیت شبیه به هم بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر