۶/۱۹/۱۳۹۵

همه‌ی روزم به انتظار جواب سومین مصاحبه‌ی کاری گذشت، و بعد از ظهر دیگه ناامید شدم. ناهار دیرم رو که یه کاسه کنسرو لوبیای غم‌انگیز بود با یه تیکه نون بردم توی اتاق و درو بستم و روی تخت نشستم و لقمه‌ها رو فرو دادم. بقیه‌اش هم به انجام وظایفم گذشت. حالا همه جا تاریکه و دراز کشیدم، صدای ماشین ظرفشویی نمیاد، حوصله نداشتم امشب راهش بندازم. دیشب وقتی روشنش کردم با خودم فکر کردم صداش برام مثل پاسبون‌های شب میمونه که تو کوچه‌ها می‌رفتن و می‌گفتن "همه جا امن و امان است، آسوده بخوابید."
نباید نگران بود، حتی بدون صدای ماشین‌ ظرفشویی. 

۱ نظر:

  1. پس چرا خبر نمیدی دختر! ایول! سومین مصاحبه؟! امیدوارم که موفق باشی. البته منظورم جواب مصاحبه نیست٬ اون که هر چی باشه به قول معروف از «ارزش‌های تو چیزی کم نمی‌کنه». باید حرف بزنیم زود.

    پاسخحذف

Web Stats