باورم نمیشه بدون هیچ درد و گریهای از شیر گرفتمش بالاخره. ماهها بود که همه چی میخوندم، مجموعهای از تجربههای مادرها و توصیهها و قضاوتها و....و با شناخت خودم از خودم و تابان نهایتا غریزی عمل کردم و اینطوری شد که اون چیزی که خیلی نگرانش بودم خیلی راحت اتفاق افتاد و گذشت. و حالا من موندم و تنی که دیگه مال خود خودمه باز و باید یادم بیاد چطوری بودم با تنی که مال خودم بود. من هم سعی میکنم، اونم داره سعی میکنه، سعی میکنه موقع خواب جای خالی از دسترفتهش رو با تماس لبهاش با صورتم و لبهام و هزارتا بوسهای که تا خود خود خواب ازم میکنه جبران کنه، برای من هم جبران میشه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر