هوا سرده، گل خریدم و از این دست به اون دستش میکنم و به نوبت یه دستم رو میذارم تو جیبم. میرسم خونه، همهی کارها رو کاوه کرده تقریبا، من فقط باید شکم بوقلمون رو پر کنم واسه شب. موسیقی میذارم و مشغول کارها میشم مرجان فرساد، خونهی ما و پرتقال من و…اصلا بدم نمیاومد یه جام شراب هم داشتم کنار دستم، ولی همینطوری هم اشکهام میاد، دلم ازین نازکتر نباید شاید. فکر میکنم بهش، به اینکه گذشتهی من، زندگی الان من، همین لحظه که اینجا ایستادم و دارم گریه میکنم حتی، قراره تاریخِ زندگی «کسی» بشه و لحظههایی فکر کنه که مامان من «اینطوریه». از هیچ میاد و تاریخ تو رو میگیره و نگاه میکنه و میخونه و حتی شاید قضاوت کنه، از زمانهایی که نمیدونستی تاریخ کسی میشی، مامان کسی میشی، خوب و بد، منصفانه یا غیرمنصفانه. خوشحالم و عجیبه حالم و دلتنگ. دلتنگ نمیدونم چی، دلم هرچی بزرگتر میشه نازکتر هم میشه. گلها رو میذارم توی گلدون پر از آب خنک، عاشق رنگهای پراکندهام، قشنگ شده.

لالايي مرجان فرساد هم يكي از بهترينهاست. لالايي هاني نيرو هم خيلي خوبه، دقيقه ٧٤ حسن و خانم حنا هم لالايي قشنگي داره، گنجشك لالا رو هم كه حتما يادته خودت. آبان صداي غزل شاكري رو هم خيليدوست داره مثل لالايي ميمونه براش
پاسخ دادنحذف