۱۱/۰۶/۱۳۹۳

ترسیدن

یکی از زشت‌ترین حس‌هاست ترسیدن. اما باز هم طبقه‌بندی داره، ترس از تاریکی، ترس از تنها بودن، ترس از ارتفاع، ترس از نتونستن، اینها بهترین نوع ترس در طبقه‌بندی ترسهاست. چون هنوز بستگی به خودت داره کاملا، می‌تونی تمرینشون کنی، می‌تونی راههای مختلف رو امتحان کنی برای غلبه بهشون، حتی احمقانه‌ترین راهها رو بدون اینکه کسی کاریت داشته باشه یا حتی کسی بفهمه. اما ترسی که انسان دیگه‌ای هم توش دخیل باشه از زشت‌ترین و سخت‌ترین ترس‌هاست. ترسی که انسان دیگه‌ای بهت تزریق می‌کنه دام بزرگیه. وقتی انسانی ناامید شدنش ازت رو به روت میاره، وقتی کسی عدم رضایت ازت رو تو هوا پخش می‌کنه، وقتی کسی دوست داشتن رو گروگان می‌گیره و در مقابل رضایت ازت بهت ذره ذره می‌ده. اینها آدم رو ترسو می‌کنه. ترسی که با تحقیر خودت جلوی خودت هم همراه می‌شه وقتی بهش آگاهی، آگاهی که بیشترین حسی که دوست داری در زندگی مستقل بودنه، ولی ناخواسته و پنهان این حس ازت گرفته می‌شه؛ اون آدمها اگه مادر پدرت باشند نمی‌تونی پس بگیری استقلالت رو هیچوقت، همش حرفه اگه کسی گفته تونسته یا میتونه؛ و بدی اینکه اون آدمها پدر مادرت باشن اینه که این حلقه به احتمال خیییلی زیاد ادامه خواهد داشت با تو و دیگران، یا با تو و بچه‌ت هم، چون این روش و این حالت انقدر نهادینه می‌شه در آدم که نهایت تلاشی که می‌تونی بکنی اینه که فکر کنی پنهان نگهش داری فقط، و معتقدم اون پنهان از آشکارترین چیزهاست برای بچه‌ها حداقل. اگه هم پدر مادر نباشند اون آدمها و رفیقت باشند و عزیزت و همسرت؛ اونوقت باید هزینه بدی برای پس گرفتن خودت و نترسیدن. درگیر بشی، بجنگی، حس تنهایی مطلق کنی، بلد باشی دووم بیاری توی فضای ناآروم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Web Stats