۱۲/۱۰/۱۳۹۳

کنسرت بداهه نوازی

 کنسرت علیزاده بودیم دیشب، کپنهاگ. خوب بود. عجیبه که علاقه‌مندیها و حس‌هایی که در کودکی شکل می‌گیره  انقدر ریشه‌داره لامصب، هرکاری می‌کنم دلم با سه‌تار صاف نمی‌شه، از بچگی دوست نداشتم، حس می‌کنم موجود ضعیفیه خیلی و بهم خیانت شده سالها که می‌تونستم به جاش تار زده باشم سه‌تار زدم، حالا نه اینکه الان فرق می‌کردم اگه تار زده بودم! ولی دوست داشتم تار زده بودم همه‌ش رو و با تار شروع کرده بودم موسیقی رو. دوست ندارم صدای سه‌تار رو، حتی وقتی علیزاده بزنه. شاید حس من این باشه ولی خود علیزاده هم از بیست، بیست و پنج دقیقه‌ای که سه‌تار زد (بداهه در دستگاه سه‌گاه) شاید ده دقیقه‌ی آخرش گرم شده بود و حال می‌کرد. ولی لامصب به محض اینکه تار رو می‌گیره دستش حس می‌کنی هیچ مانعی وجود نداره دیگه، مضرابش، حسش، قدرتش، هرجا بخواد میره و می‌بره، با همون مضراب اول.
پسرش هم خوب می‌زد کمانچه، خیلی قطعه‌های ساده‌ای می‌زد اما تمیز و با حس. به نظرم سعی هم داره که امضاهای خودش رو پیدا کنه، مثلا آرشه رو تا جای عجیبی بالا می‌اورد که صدای مبهم و بمی میداد روی سیم. دیده بودم که گاهی اینطوری می‌کنن کمانچه‌نوازها ولی این به مدت طولانی اینکار رو می‌کرد و گاهی چندتا جمله رو با همین صدا می‌زد، خوب هم بود.
سخت گذشت ولی بهم، نصف قسمت اول که جیش داشتم همش و نصف حواسم نبود! طولانی نشستن هم خیلی اذیتم می‌کنه، توی ماشین و توی کنسرت و برگشتن و خیلی ساعت شد که نشسته بودم. برگشتنه داشتم کم می‌اوردم، دلم می‌خواست گریه کنم دیگه، جالبه که وقتی درد داشته باشی چقدر ظرفیتت برای تحمل آدمها کم میشه؛ دقیقا مرکز توجهت میره توی درد که چجوری بگذرونیش ولی یکی هی میپره وسط این تمرکزت و یه چیزی میگه، وای به روزی که مزخرف هم باشه اون چیز که در حالت عادی هم به زور تحمل می‌کنی. این حالت وقتی که توی محیط تنگ و محدود ماشین گیر افتاده باشی اونوقت خیلی سخت‌تره، دلم می‌خواست از پنجره بپرم بیرون. جدیدا هم کشف کردم وقتی یکی داره مزخرف می‌گه و کاوه چاره‌ای نداره یا خودش رو متعهد می‌دونه که توی اون گفتگو باشه پدر ساعتش رو در میاره از باز و بسته کردن قفلش! فقط صدای همین کم بود، تو راه بهش گفتم ساعتت رو بده من!!
خیلی سخت گذشت بهرحال، ولی خب می‌ارزید، خدا می‌دونه دیگه کی‌ بتونم برم کنسرت علیزاده یا هرکی!

۲ نظر:

  1. تا قبل از يكسالگي ميتوني ببريش كنسرت. خيلي هم خوبه. آبان كه خيلي حال ميكرد. بعد از يك سالگي اما هنوز نبردم فقط توي سينما مدرسه موشها هرجا ساز و آواز بود دست ميزد و خوب بود ولي بعدش پونصد باري پله هاي سيمما رو ميرفت بالا و پايين. و البته حواست باشه هميشه صندلي آخر، رديف آخر بشيني. من به محض اينكه يك صداي كوچيكي ازش در مياومد سريع ميبردمش بيرون كه مزاحم مردم نباشه

    پاسخحذف
  2. اینجا برای کسایی که بچه دارن سانس سینمایی خاص هست، اینطوری راحته آدم. ولی من عمرا جرات نمیکنم کنسرت ببرم، حالا کنسرتهای شاد و اینها چرا ولی کنسرت سنتی نه.

    پاسخحذف

Web Stats