یکی یه وقتی بهم گفت وقتی کسی دوستت داره نباید با معیارهای خودت بسنجی، شاید یکی با تمام داراییش تو رو دوست داشته باشه که به نظر تو کمه ولی تمام دارایی اون آدمه.
نمیگم ارزش نداره وقتی یکی با تمام داراییش یا با روش خودش آدمو دوست داره ولی در عمل نهایتا مهمتر این میشه که آدم دوست داشته شدن رو حس کنه. من و فکر کنم بیشتر آدمها ناخودآگاه با معیارهای خودشون می سنجن چون فقط دونستن اینکه یکی دوستت داره کافی نیست و دلت میخواد حس هم بکنی.
یه چیز دیگه هم که دارم بهش فکر می کنم رابطهی بین دوست داشتن کسی و خوشحال بودن کنار اون آدمه. به نظرم رابطهی مستقیم خیلی ساده ای دارن ( یا باید داشته باشن!) به این معنا که اگه کنار کسی نهایتا حس خوشحالی نمیکنی ( با تمام ضعفهای اون آدم و سختی های رابطه) کمکم باید تردید کنی نسبت به اینکه دوستش داری. به نظرم توی رابطهها آدمها سعی میکنن فکر کنن دوست داشتنشون ثابته و بقیهی چیزها عوض میشه و حسهاشون پیچیده میشه، چون هزینهی متغیر بودن اصل حس زیاده. دوست داشتن ثابت نیست و به زور هم نمیشه ثابت نگهش داشت و گفت بقیهی چیزها پیچیده شده. من ساده میدونمش، دوستت دارم ولی خوشحال میشدم اگه یه جور دیگه میبودی نداریم!
نمیگم ارزش نداره وقتی یکی با تمام داراییش یا با روش خودش آدمو دوست داره ولی در عمل نهایتا مهمتر این میشه که آدم دوست داشته شدن رو حس کنه. من و فکر کنم بیشتر آدمها ناخودآگاه با معیارهای خودشون می سنجن چون فقط دونستن اینکه یکی دوستت داره کافی نیست و دلت میخواد حس هم بکنی.
یه چیز دیگه هم که دارم بهش فکر می کنم رابطهی بین دوست داشتن کسی و خوشحال بودن کنار اون آدمه. به نظرم رابطهی مستقیم خیلی ساده ای دارن ( یا باید داشته باشن!) به این معنا که اگه کنار کسی نهایتا حس خوشحالی نمیکنی ( با تمام ضعفهای اون آدم و سختی های رابطه) کمکم باید تردید کنی نسبت به اینکه دوستش داری. به نظرم توی رابطهها آدمها سعی میکنن فکر کنن دوست داشتنشون ثابته و بقیهی چیزها عوض میشه و حسهاشون پیچیده میشه، چون هزینهی متغیر بودن اصل حس زیاده. دوست داشتن ثابت نیست و به زور هم نمیشه ثابت نگهش داشت و گفت بقیهی چیزها پیچیده شده. من ساده میدونمش، دوستت دارم ولی خوشحال میشدم اگه یه جور دیگه میبودی نداریم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر