۶/۱۴/۱۳۹۴

گیییققق

دلم داره آب میشه و میره توی یه لحظه‌هایی، یه لحظه‌هایی که یهو حس می‌کنم دیگه هیچوقت انقد کوچیک نخواهد بود، همین لحظه دقیقا که داره عبور می‌کنه و بزرگ می‌شه؛ همین لحظه که بعد از شیر دادن میذارمش زمین و چندتا ماچ گنده ازش می‌کنم و اونهم دوتا دستش رو میذاره دوطرف صورتم و در جواب ماچهای هیجان‌زده‌ی من با آرامش و لبخندی از سر سیری نگاهم می‌کنه و میگه «گیییییقققق»! با قافی که نرم شده از شیر ته گلوشه و خوشش میاد باهاش بازی کنه. و من دلم آب میشه و می‌ره با اون لحظه‌ای که دیگه شاید تکرار نشه. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Web Stats