۱۱/۲۳/۱۳۹۴

دورهمی بچه‌ها

فکر کنم  تابان تازه متوجه تنهایی شده بعد از چندماه، و بهانه گرفتنش زیاد شده. حوصله‌ش سر میره فقط با من توی خونه. بالاخره آدرس اون مهدکودک رو دراوردم که ببرمش بازی کنه با بچه‌های دیگه. مهدکودک که نیست، یه جایی شبیه مهدکودکه ولی خود پدرمادرها باید باشن. دیروز رفتم، همه‌شون سوئدی بودن و همه‌شون با پدرهاشون! سوئدیم گرچه خاک خورده بعد از تولد تابان، اما بد هم نبودم، موقع شعر خوندن می‌تونستم همراهی کنم و بخونم و با مربی هم چند جمله‌ای درست تونستم رد و بدل کنم. جایی که گیج می‌شدم باید چیکار کنم وقتی بود که تابان با یه بچه‌ی دیگه بازی می‌کرد و من و اون پدره هم کنارشون بودیم، پدر با بچه‌ی خودش و تابان سوئدی حرف می‌زد، من با بچه‌ی اون سوئدی حرف می‌زدم ولی با تابان فارسی، بعد اون بچه‌هه عجیب نگام می‌کرد! و پدره هم نمی‌فهمید چی می‌گم، من هم اصلا نمی‌تونستم با تابان سوئدی حرف بزنم، یعنی اصلا نمی‌چرخید زبونم! موقعیتهای جدیده که باید بهشون عادت کنم و کم‌کم بفهمم چیکار کنم. ولی خب خیلی خوب بود و از تنهایی دراومد یه کمی، سعی می‌کنم هفته ای دو سه بار ببرمش. کارهای بامزه‌ای هم می‌کرد، یکیش هم اینکه هی جورابش رو در میاورد (کلا بدش میاد از جوراب و هی درش میاره) و اونجا هم زمینش سرد بود و من هی دوباره پاش می‌کردم، بعد از چندبار متوجه جوراب یکی دیگه هم شد؛ علاوه بر جوراب خودش، هر از چندی جوراب اون رو هم از پاهاش می‌کشید. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Web Stats