۲/۰۴/۱۳۹۵

چطوری بود زندگی؟

ساعت ده صبحه، اومدم کافی‌شاپ یه کم کار کنم، اولین مشتریشم. یه چای لاته‌ی بزرگ سفارش
می‌دم. درست می‌کنه و روش یه قلب بی‌روح سفید کج و کوله از روی وظیفه می‌ذاره!  بعد فک می‌کنم نه پس بیاد قلب قرمز واقعی خودشو تقدیم من کنه! یه کم بش نگاه می‌کنم، خوش‌تیپه، بچه‌ست خیلی و از جذابیتش کم می‌کنه. من هیچوقت دوست‌پسر نداشتم، با اولین کسی هم که عاشقش شدم عروسی کردم! واسه همین هم بعضی وقتها برام جای سواله این، که من در مقابل آدمهای دیگه چطور آدمی می‌شدم، چجوری می‌شد زندگی؟ اگه با کسی توی رابطه بودم که اصلا اهل علم  و درس و دانشگاه نبود چطوری می‌شدم؟! اگه با کسی توی رابطه بودم که بهم گیر می‌داد و غیرتی‌بازی در می‌اورد چطور آدمی می‌شدم؟ اگه با کسی توی رابطه بودم که همش می‌خواست بره سفر و تو جنگل بخوابه و بره کوه چطوری می‌شدم؟ اگه با کسی توی رابطه بودم که از من خیلی بزرگتر یا کوچیکتر بود چطوری می‌شد زندگی؟ اگه با کسی توی رابطه بودم که صبحها دیر بیدار می‌شد و نمی‌رفت حموم و کله‌ش بو می‌داد چطوری می‌شدم! اگه با کسی توی رابطه بودم که شاعر بود و مودی بود و گاهی قاطی می‌کرد و گاهی تنهایی می خواست چطوری می‌شدم، چطوری بود زندگی؟!

۲ نظر:

  1. عطف به اون خوشحالى هاى كوچيك، اون چاى لاته بزرگ خودش واسه ٢ روز من بسه! :) چى كار به قلب روش دارى؟ همين كه باحاله، بزرگه، خوشمزه است، اول صبحه، و تو اولين مشترى هستى كلى خوشحالى كوچيك توشه...
    سؤال هات جالبن، فكر كنم خيلى ها از خودشون بپرسن... اون كه نره حموم كله اش بو بده خنده دار بود... يعنى مو داره و بو ميده يا طاسه و بو ميده؟ :))

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. گفتم که، فعلا میونه‌ی خوبی با شادیهای کوچیک ندارم ;) در مورد سوال هم باید بگم مودار، بی‌مو، هر گل یه بویی داره!!

      حذف

Web Stats