چندوقته داریم رویابافی میکنیم که شاید بعد از چند سال بتونیم همو ببینیم. قرار سفر میذاریم یا قرار همزمان ایران رفتن، یا …میگه «دلم برات تنگ شده خیلی و همش یاد اون روزم که از خونهتون اومدم بیرون و سر کوچه بودم که بهم زنگ زدی گفتی وایسا و اومدی بغلم کردی.»….و من ادامه دادم «آره، تو گوشت گفتم بیا خوب زندگی کنیم.»... و چقدر به نظرم این حرف، این کار، ساده میاومد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر