بعضیوقتها، فقط بعضیوقتها، نه همیشه ها! اصلا خیلی کم، اصلا فکر کنم برای اولین بار...دلم خواسته مامانم کمتر ….نمیدونم چی بگم که به کسی برنخوره. بذارین توضیحشو بگم. برای اولین بار دلم خواسته مامانم از اینها بود که مینشست به این فکر میکرد که چطوری ابروهاشو تتو کنه، یا کجا بره ماساژ، یا کجا بره زیر آفتاب بخوابه، یا کدوم خیاط بهتره برای سفر اروپاش لباس بدوزه. خلاصه میدونین چی میگم، کمتر داشت این چیزی که الان داره رو، هرچی که هست! کمتر اینجوری بود که هست. اینجوری سخت، عمیق، دردناک، پیچیده، و گاهی غیرقابل نفوذ. دلم میخواست راحت بود (خودش)، و دغدغه هاش در حد رنگ لاک ناخن امروزش متوقف میشد. نه همیشهها، گاهی، حتی فقط یکی دو روز.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر