۳/۲۰/۱۳۹۵

...

از مهمونی اومدم بیرون، تنها، چند قدم بود تا خونه. نم‌نم بارون می‌اومد، دیگه از مستی هیچ خبری نیست، شاید هیچوقت. لباس راحت پوشیدم. هنوز آماده نبودم ولی، نمی‌دونم برای چی، برای خوابیدن؟ برای تموم شدن امروز هم؟ برای اینکه فک کنم آدم محکمی بودم و می‌تونم ذهنمو منظم کنم الان؟ از تو کیفم رژ قرمزمو درآوردم و گذاشتم رو میز، دوباره برش داشتم و بوش کردم، بوش خوب بود، می‌تونست بوی بوسه‌ی تازه بده. گذاشتمش رو میز و چندثانیه نگاش کردم، دوباره برداشتمش و پررنگ پررنگ زدم، حس کردم به پیژامه‌م بیشتر میاد تا لباس مهمونی چند دیقه پیشم. یه سیگار برداشتم و رفتم تو تراس. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Web Stats